امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

روزای آخر بهمن

بهداد جونم سلام یه چند روزی هست که نرسیدم برات چیزی بنویسم. اونم به خاطر اینه که یه چند روزی هست که اومدیم تهران. شنبه بیست و یکم بهمن منزل خاله دعوت داشتیم. آخه همه دعوت بودند و سعید جان آخرین مهمونی بود که پیشمون بود و دیگه تمام کارهاش درست شده که بره امریکا و این آخرین دیدار ما با خانواده سعید جان بود. ظهر شنبه راه افتادیم و عصر هم تهران بودیم. شب هم رفتیم منزل خاله اینا و روز بیست و دوم بهمن هم ظهر با دوستای همیشگیمون سمت چیتگر قرار گذاشتیم و یه دیداری تازه کردیم و روز خوبی بود و همه مون دور هم بودیم. پیک نیک خوب و به یاد موندنی بود و تو هم حسابی بهت خوش گذشت و بازی کردی و خوشحال بودی. دیگه ساعت ٥ بود که از هم جدا شدیم و راهی منزل ما...
24 بهمن 1391

گل خونه

  گویند باغبان عمری طولانی دارد چون با گل سرو کار دارد اما من عمری طولانی تر از باغبان دارم چون عزیزی زیباتر از گل دارم بهدادم! تو قشنگترین، خوشبوترین و  بهترین گل دنیایی ...
20 بهمن 1391

طوطی خونمون

  سلام طوطی کوچولوی خونمون وااااااااااای خدا جونم. وااااااای بهداد جونم این روزا داری همین جور عین طوطی هر چی رو که ما بهت می گیم تکرار می کنی. به قدری این مدل حرف زدنت و شنیدن صدای بچه گونه ات شیرین و دلچسب و لذت بخشه که اصلا باور کردنی نیست. تا یه لغت جدید رو می گی و تکرار می کنی من و بابا به هم نگاه میکنیم و کلی ذوق زده می شیم. میدونی چیه اصلا از شنیدن صدات و حرف زدنت دلمون آب میشه و هری میریزه. و از خوشحالی بال در میاریم. عزیز دلم! ای قربونت بشم. دورت بگردم! این جور موقع ها هم خوشحال میشم و هم ناراحت. خب خوشحالیش که معلومه اما ناراحتیش مال اینه که پیش پدر و مادرهامون نیستیم که این شادی و خوشحالی رو با...
19 بهمن 1391

دنیای این روزای من و تو

                                           بهداد گلم پسر مامان از پانزده ماهیگیت نزدیک دو هفته هست که میگذره. دنیای این روزای ما خیلی وقته که تویی. تمام کارها و رفتارها و بازی ها و خنده هات شده دنیای ما.  دنیای قشنگی هست و از این که همین جور روزا داره پشت هم میاد و میره و تو بزرگ می شی و ما این روزای قشنگ رو از دست میدیم دلم میگیره. دلم میسوزه.  آخه خیلی لحظه های ناب و دیدنی داری که واقعا...
18 بهمن 1391

وصیت نامه منتشر نشده بزبز قندی!

نه که گفتم بی حوصله ام و ... حالا یکی از  دوستای مهربونم این ایمیل رو برام فرستاده و کلی منو خندونده. مرسی عزیزم. منم اینجا گذاشتم تا همه بخونن و شاد بشن. وصیت نامه منتشر نشده بزبز قندی دوست داشتم قبل از رفتنم چندتا نکته و اندرز برای شما داشته باشم، هرچند که می دانم نسل امروز نسبت به هرگونه پند و نصیحتی آلرژی دارد و زود فیوز می پراند. اما خب با تحمل کردن این چند خط، جانتان که بالا نمی آید، ناسلامتی من دارم می میرم. پس خوب و با دقت گوش بدهید: 1. شنگول جان! تو برادر بزرگتر آن دوتای دیگر هستی، پس مراقبشان باش، مرسی. دفعه قبل که آقا گرگه وارد خانه شده بود و تو و منگول را قورت داده بود، من رسیدم و شکمش را پاره کردم و آز...
15 بهمن 1391

سکوت

  سلام بهداد گلم پانزدهم بهمن 91 هست حالم خوبه ... اما نمیدونم که چرا چند روزه که هنگ کردم. احتیاج به سکوت دارم احتیاج به فکر و تامل دارم خدارو شکر که تو حالت خوبه و با من هم بد قلقی نمیکنی خدا رو شکر روزها و شبهای خوب و قشنگی باهات دارم مشکلی وجود نداره نه از تو نه از این زندگی اما ... رمق ندارم. بی حوصله ام . نمیدونم چرا پنچر شدم اصلا حس و حال نوشتن و گزارش و عکس گرفتن رو ندارم منو ببخش که یه کم بی حوصله هستم. یه کم از بی حوصله گیم از نگرانی هست نگران توام ... تنهایی، تنهایم، تنهاییم احساس مسولیت می کنم خیلی... در قبال تو خیلی احساس مسولیت میکنم همش میگم برات کوتاهی نکنم برات کم نگذارم خ...
15 بهمن 1391

تو با منی...

    تو را دارم ای گل، جهان با من است تو با منی، جانِ جان با من است چو می تابد از دور پیشانی ات کران تا کران، آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بیکران با من است روانم بیاساید از هر غمی چو بینم که مهرت روان با من است چه غم دارم از تلخی روزگار شکر خنده آن دهان با من است   ...
13 بهمن 1391

فقط تویی...

  وقتی قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود وقتی نمیتوانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌ و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشكند وقتی احساس‌ میكنیم سختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌ و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛ وقتی امیدها ته‌ میكشد و انتظارها به‌ سر نمیرسد وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود و تحملمان‌ هیچ ... آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم و مطمئنیم‌ كه‌ تو فقط‌ تویی كه‌ كمكمان‌ میكنی آن‌ وقت‌ است‌ ...
12 بهمن 1391

خاطره ربیع

  هفدهم ربیع الاول روز میلاد حضرت ختمی مرتبت مبارک باد بهداد عزیزم این روز همیشه منو یاد خاطرات خوش سالهای پیش میندازه. سال ١٣٨٧ روز ٥ عید نوروز همزمان با ١٧ ربیع الاول بود. هفدهم ربیع الاول روزی هست که بابا به همراه خانواده شون به منزل ما آمدند برای خواستگاری. اولش روز پر از دلشوره ای بود اما با جواب مثبت هر دو خانواده از اولین روزهای به یاد موندنی و  خاطره بر انگیز کتاب زندگیمون شد. عید ربیع الاول مبارک روز خواستگاری بابا از من هم مبارک باشه   ...
10 بهمن 1391